متاسفانه خیلی ساده میشه هر چیزی رو توجیه کرد.
برای آلودن ذهن، استدلالهای «منطقی» زیادی هست، مثلا اینکه بین ما آدمفضایی و جن هم زندگی میکنه، یا اینکه نژادپرستی برای بشریت مفیده.
منطق این استدلالها لنگ میزنه، اما مردم واقعا زیاد به منطق وارد نیستن. برای بیشتر ماها، توهمِ منطق و دلیل هم کافیه.
برای همین خیلی از اختلافها رو نمیشه با منطق حل کرد. وقتی کسی به پناهگاه احساسی خودش عقبنشینی میکنه، دیگه برای اینکه به جایی برسیم باید دست به عمل زد.
در عمل کردن، نوعی خلوص بیطرفانه وجود داره. امروز دیگه کمتر کسی میگه که کمونیستم بر سرمایهداری پیروز شد؛ واقعیت تاریخ، این مسئله رو امتحان کرد و رد کرده. و به همین ترتیب، توی خیلی از کشورهای پیشرفته امروز چیزهایی رو بدیهی میدونیم که روزگاری خیلی سرشون بحث و اختلاف بوده: حقوق زنان، حق تحصیل برای همه، نظم و قانون.
وقتی اختلاف به نقطهی معینی میرسه، دیگه گفتگو بیفایده است. مردمسالاری بر اساس همین حقیقت ساده بنا شده؛ هیچوقت نمیشه همه رو مجاب کرد که با یک نقطهنظر موافقت کنن، برای همین یه آستانه تعریف میکنیم و همه موافقت میکنن که اگر از از اون آستانه بالاتر رفتیم، همه همکاری کنن.
وقتی در یک بحث و اختلاف گیر افتادین، انتظار پیروزی نداشته باشین. تقریبا هیچوقت پیش نمیاد. به جاش، عمل کنین. رای بگیرین. آزمایش کنین. پشتیبانی عامه رو جلب کنین. یا فقط برین جلو و اون کار لعنتی رو انجام بدین.
شاید اشتباه کرده باشین، شاید حق با شما باشه. در هر حال، خیلی زود معلوم میشه و بحث به پایان میرسه.
منبع:OliverEmberton