از واضحترین نشونههای کارآفرینی که به سمت شکست میره، اینه که «یه ایدهی عالی» داره.
در واقع، ایدههای عالی عملا بیارزشن. اگر الان یه ایدهی عالی و یه نصفهساندویچ جلوی من بگذاری و بگی انتخاب کن، نصفهساندویچ رو برمیدارم چون دستکم الان میتونم بخورمش.
همین شرکتهای مشهور و ثروتمند دوران خودمون رو نگاه کن:
فیسبوک؟ کپی اورکات و مایاسپیس.
گوگل؟ یه یاهوی بهتر.
مکدونالد؟ همون همبرگر معمولی.
این شرکتها به جاهای بزرگی رسیدهان، ولی این کار رو با یه ایدهی درخشان جدید انجام ندادهان. اتفاقا ایدههای خیلی سادهای داشتن که سوار بر اونها خودشون رو به یه جای عالی رسوندن.
ایدههایی که به نظر عالی میان، به خاطر بلایی که به سر آدم میارن خیلی خطرناکن. این ایدهها تعادل ذهن آدم رو به هم میزنن. اونقدر هیجانانگیزن – و به همین خاطره که «عالیان» – که در برابر تفکر منطقی مقاومت میکنن، که باعث میشه خیلی از کارآفرینها با اعتماد به نفس کامل کسبوکار خودشون رو به پرتگاه بیاندازن.
پس بیخیال ایدههای عالی شو. چیزی که باید بهش توجه کنی فرصتشناسیه.
کسبوکارهای موفق معمولا دنبال حرکت بزرگتری به راه میافتن. گوگل در همون اوایل اینترنت اومد و جستجو رو متحول کرد. مایکروسافت هم با ویندوزش همین کار رو با کامپیوتر خانگی کرد. حتی خود من، اولین کارم درست کردن وبسایت بود – درست موقعی که همه یکدفعه دلشون میخواست یکی داشته باشن، و قبل از اینکه خیلیها خودشون یاد بگیرن که چطور سایت درست کنن.
اگر موقع اشتباهی وارد بازی بشی – خب به عاقبت Bing و +Google نگاه کن.
بله، تا حد زیادی به شانس آدم بستگی داره. و فرصتشناسی خوب رو هم با اول بودن اشتباه نگیر – این هم به ندرت به درد میخوره، مثل MySpace و Orkut.
ولی تو میتونی چشمت رو به دیدن فرصتها عادت بدی. دنبال جاهایی بگرد که تقاضا به وجود اومده، ولی فاصله بین عرضه تا سقف تقاضا هنوز خیلی زیاده. اگر در چنین فضایی فقط وجود داشته باشی هم احتمالا کافیه. و اگر بهتر باشی، احتمالش زیاده که یه امپراطوری برای خودت به هم بزنی.
منبع(+)