با فیلم جنگ ستارگان آشنایی داری؟ تصور کن که تو یه استاد جِدای به اسم محسن بودی (و پدرومادرت با وجود مهارت در راه و رسم جِدای، بلد نبودن اسم مناسب جِدای برای بچهشون پیدا کنن.) عشق زندگیات، شاهزاده لیلا، در برج سوزانی زندانی شده و باید به نجاتش بری.
شاید لیلا تجسم رویاها و خواستههات باشه – اون مهمترین چیزیه که داری.
اما متاسفانه قبل از اینکه بهش برسی لشکری از سربازهای استورمتروپر به تو حمله میکنن. آتشی که به سرت میباره توجه تو رو میطلبه – اگر به موقع جاخالی ندی، مردی. شاید این رو یه حواسپرتی اضطراری از نجات شازده به حساب بیاری.
همه میدونیم که یه قهرمان کدوم راه رو انتخاب میکنه. اگر چشمش رو از هدف نهایی – شاهزادهاش – برداره، همه تلاشهاش بیهوده میشه. اون میتونه با لشکری از استورمتروپرها درگیر بشه، و چپ و راست با شکوه تمام ناکارشون کنه، اما اونها بیشمارن و با اینکه این کار در لحظه رضایتبخشه، ولی فقط حواسش رو از هدفش پرت میکنه. اگر خیلی معطل کنه، شاهزادهاش میمیره.
زندگی خودت هم همینطوره. چیزهایی داری از همه مهمترن و چیزهایی که از همه فوریترن و اینها همیشه با هم سر جلب توجه تو رقابت دارن:
راز تسلط به وقتت اینه که خیلی جدی روی اهمیت تمرکز کنی و به فوریت بیتوجه باشی. انسان طوری ساخته شده که روی چیزهایی تمرکز کنه که واکنش آنی میطلبن، مثل اعلانهای روی گوشی – و چیزهایی که از همه مهمترن رو عقب بندازه، مثلا ورزش کردن. در حالی که باید برعکس باشه، اما این با سیمکشی مغز و بیشتر آموزههای جامعه همخوانی نداره.
نگاه کن که روزت رو به انجام چه کاری میگذرونی. شرط میبندم که بیشتر کارهات چیزی نیست که خودت انتخاب کرده باشی – چیزیه که از تو خواسته شده. برای حل مشکل باید این راه رو بری، دلاور جوان:
- نه بگو. بیشتر ما از یه قرارد نانوشتهٔ اجتماعی پیروی میکنیم: وقتی کسی از تو میخواد کاری کنی، تقریبا همیشه میگی باشه. شاید کار شریفی به نظر بیاد، اما یادت نره که یه شاهزاده در میان آتش منتظر تو است که نجاتش بدی، ولی تو الان از سرعت خودت کم کردی چون کسی ازت یه خواهش کرده. گاهی لازمه برای نجات جان یک نفر، بعضی از عرفهای اجتماعی رو شکست (و تازه این حسن رو هم داره که مردم بهطور غریزی برای کسی که میتونه نه بگه احترام بیشتری قائل میشن.)
- تلویزیون رو بکش. من هفت ساله که تلویزیون نداشتم، که یعنی تقریبا ۱۲ هزار ساعت بیشتر از یه آدم معمولی که روزی بالای چهار ساعت تلویزیون میبینه زمان آزاد داشتم که استفاده کنم. البته منم سریال میبینم – معمولا روزی یک ساعت همراه شام – اما فقط یه سریال که خودم انتخاب کردم و خریدم. با ۱۲،۰۰۰ ساعت میتونی خیلی کارها کنی، و باز هم سریال پربینندهٔ روز رو دنبال کنی.
- نوتیفیکیشن رو خفه کن. فناوری امروز به شکلی در اومده که از اعتیاد ما به چیزهای لحظهای و فوری سوءاستفاده میکنه: ایمیل، فیسبوک، توییتر و تلگرام و برنامههای دیگه مرتب حواس آدم رو پرت میکنن. خوشبختانه راهحلش ساده است: همهٔ نوتیفیکیشنها رو خاموش کن. خودت انتخاب کن که چه موقع بهشون سر میزنی، زمانی که وقتش رو داری که دل به حواسپرتیها بدی – مثلا توی استراحت ناهار – و برای صرفهجویی در وقت هم همه رو با هم چک کن.
- اولویتهات رو برنامهریزی کن. انسان موجود بامزهایه. اگر با دوستت قرار داشته باشی، جوری تنظیم میکنی که ساعت مشخصی ببینیاش. اما اگر کاری داشته باشی که خیلی خیلی برات مهمه – مثلا نوشتن کتاب، یا ورزش کردن – براش برنامه نمیریزی. فقط «یه جوری انجامش میدی.» با مهمترین هدفهای زندگیت هم طوری برخورد کن که انگار یه پرواز خارجیه که باید بهش برسی: یه زمان مشخص براش تنظیم کن و به هر چیزی که باعث بشه به پروازت نرسی نه بگو.
- اولویت بده. مهمترین (و نه فوریترین) کاری که الان میتونی انجام بدی چیه؟ همین امروز یه وقتی رو براش کنار بگذار. یادت باشه که سربازهای حواسپرتی بیشمارن، خودت رو با این فکر گول نزن که «اول یه کوچولو این کار رو میکنم و بعد میرم سراغ اون.» یه جِدای واقعی بهانه نمیاره.
- حجم کمتر، وقت بیشتر. همیشه میلیونها چیز هست که میشه انجام داد. کلک کار اینه که روزی بیشتر از ۱ تا ۳ کار برنداری، و فقط با جدیت دنبال همونها بری. مغزت از این محدودیت خوشش نمیاد. دیگران هم از این محدودیت خوششون نمیاد. ولی این کار رو بکن. اگر تمام تمرکزت رو فقط روی یک کار بگذاری، به مراتب کارآمدتر از اینه که چندکارگی بکنی، و بهت کمک هم میکنه که در اون زمینه پیشرفت کنی.
- نادیده بگیر. بیادبانه، غیرحرفهای و بیاندازه ضروریه. آدمهایی هستن که وقت جواب دادن بهشون نداری. درخواستهایی هستن که بهتره فراموش کنی. میشه در کارهایی مثل نظافت و پرداخت قبض و چک کردن ایمیلها کمی تنبلی کرد. دنیا از هم نمیپاشه. در عوضش کارهایی که مهمه رو انجام میدی.
و درس آخر از جِدایها: اونها قهرمانن.
دلایل مختلفی هست که ما از قهرمانها خوشمون میاد: اونها تصمیمات سخت میگیرن، به راهشون ادامه میدن، و کاری که مهمه رو به انجام میرسونن. اما یه دلیل دیگه هم هست که ما قهرمانها رو دوست داریم. همهٔ ما ته دلمون، میدونیم قدرتش رو داریم که خودمون هم قهرمان باشیم.
منبع: OliverEmberton