مرد پیری به گذشتهاش نگاه میکنه، و میدونه که زندگیش داره به پایان نزدیک میشه. به دوردستها خیره میشه و با خودش فکر میکنه که دقیقا کجای زندگیش بود که رویاهاش مردن.
اما هیچ لحظهٔ خاصی در کار نیست. رویاها به تدریج جون میدن. رویاها قطره قطره آب میرن.
ممکنه یک روز ورزش نکنی، یا برای آشنایی با دختر مورد علاقهات پا پیش نگذاری، یا رییس نامردت رو یک هفته اضافی تحمل کنی. هیچکدوم از اینها زمان قابل توجهی نیست. همیشه فردایی هست که همه چیز رو درست کنی.
شاید سفر رویاییت رو عقب بندازی، یا به خودت قول بدی که داستانت رو بعدا حتما مینویسی، یا قسم بخوری که این آخرین سیگاریه که میکشی. همیشه فردایی هست که همه چیز رو درست کنی.
هیچ لحظهٔ خاصی وجود نداره که بگی در اون لحظه در رسیدن به هدفت شکست خوردی.
همیشه فردایی هست، تا وقتی که دیگه نیست.
منبع(+)