بدترین موقع برای فکر کردن به ایدههای خوب وقتیه که تلاش میکنی به ایدههای خوب فکر کنی.
اینکه زورکی خلاق باشی مثل اینه که سعی کنی زورکی بامزه باشی. اگه یه تفنگ بگیرن روی شقیقهٔ یه آدم معمولی و داد بزنن «یه چیز بامزه بگو وگرنه شلیک میکنم!» چیزی جز یه مغز متلاشی گیرشون نمیاد.
برای خلاق بودن صرفا وقت بیشتر لازمه.
اگر مشکلی توی ذهنت باشه، ناخودآگاهت مداوما با اون مشکل کلنجار میره. اول خودت رو آماده کن. به مشکل نگاه کن. دربارهاش عمیقا فکر کن. بعضی از افکارت رو بنویس. و بعد به حال خودش بگذارش.
معمولا بهترین ایدهها وقتی به سراغ آدم میاد که زندگی در آرامشه – مثلا زیر دوش، یا درست وقتی که داره خوابت میبره. وقتی که هشیاریت سوسو میزنه، لحظهایه که نیروهای خلاقهٔ ذهنت آزاد و رها میشن اما هنوز اونقدر بیدار هستی که درکشون کنی. یه دفترچه یادداشت کنارت داشته باش تا این لحظهها رو ثبت کنی.
هر چیزی که به ذهنت میرسه رو یادداشت کن. بیشتر ایدههات مزخرفه، و اشکالی هم نداره. یه جریان مداوم از ایدههای مورد تردید، بهتر از درجا زدن و دست خالی بودنه.
از ایدههای بدت سرخورده نشو. هر کسی ایدههای بد داره. فقط با ایدههای خوبمونه دیگران ما رو به یاد میارن.