اطمینان، یه غریزهٔ خام برای حدس زدن احتمال موفقیت یا شکست ما است. اما این غریزه فوقالعاده احمقه و تصمیماتش رو تماما بر اساس هر چیزی که در لحظه به ذهنمون میرسه، میگیره.
من اسم غریزهٔ خودم رو میگذارم پاریس هیلتون:
وجود اطمینان و اعتماد به نفس بیدلیل نیست. انسان در دوران تیره و تاری رشد کرده. یه بحث و جدل با رییس قبیله میتونست به قیمت جون آدم تموم بشه. اگر مسخرهٔ یه شهر میشدی، دیگه پیدا کردن جفت برات خیلی سخت میشد. اگر اطمینانت رو کنترل نمیکردی، کارهایی میکردی که نسلت منقرض میشد.
بازی زندگی هم بهتر از این نبود. مردی که شکار نمیرفت، کشاورزی نمیکرد، خونه نمیساخت، یا اساسا هیچ فایدهای برای اطرافیان خودش نداشت، بعید بود خیلی زنده بمونه. همهٔ ما ترکیب بینظیری از مهارتهای نابرابر داریم و منطقیه که بر اساس قدرتهامون عمل کنیم و روی ضعفها رو بپوشونیم.
اطمینان برای این در ما به وجود اومد که تلاشهای ما رو روی استعدادها و مهارتهامون متمرکز کنه.
اطمینان به نفس، یه سازوکار فوقالعاده است برای تضمین اینکه بیشترین تلاشمون رو روی چیزی و در موقعیتی به خرج بدیم که احتمال بیشتری داره موفق بشیم، و در جایی که احتمالا شکست میخوریم، ریسک نکنیم.
فقط یه مشکل کوچولو هست: از صد هزار سال پیش تا الان زندگی خیلی عوض شده؛ ولی هنوز پاریسِ ما لباس پوست میپوشه و یه چماق به دنبال خودش میکشه.
در دنیای امروزی، هزینهٔ شکست تقریبا به صفر رسیده. حالا میتونی از هواپیما بپری بیرون، سعی کنی با آدمهای مشهور دوست بشی، حتی با هیکلیترین لاتها بحث کنی؛ و نه فقط احتمالا از این کارها جون به در میبری، حتی ممکنه به موفقیت هم برسی.
پاداش آدمهایی که امروز اعتماد به نفس دارن، خیرهکننده است. اطمینان جذابه. فرصت خلق میکنه. باعث میشه ایستادگی کنیم و به حقمون برسیم. اعتماد به نفس مسریه – حتی به دیگران تلقین میکنه که باورت داشته باشن – و میتونه باعث تحکیم خودش بشه.
با این حال بیشتر ماها دچار بحران اعتماد به نفس هستیم. چیزهای پیشپا افتادهای مثل اختلاف نظر با مدیر یا صحبت کردن با غریبهها، نگرانمون میکنن. مردهای زیادی هستن که ترجیح میدن با خرس کشتی بگیرن تا اینکه برن و با دختر رویاهاشون صحبت کنن؛ از شنا کردن با کوسهها کمتر میترسیم تا حرف زدن جلوی جمعیت.
حقیقت خیلی ساده است:
مغز ما هزار سال از دنیا عقب مونده. غریزهای که در دوران ببر دندانشمشیری در اصل برای محافظت از ما شکل گرفته بود، حالا مانعی سر راه ما شده. راهحلش اینه که این موضوع رو بفهمیم، و پاریس درونمون رو طوری تربیت کنیم که بر برنامهریزی باستانیش غلبه کنه. البته پاریس چندان باهوش نیست و این کار ممکنه کمی وقت ببره:
- پاریس یه آدم اجتماعیه. هیچ چیز به اندازهٔ بازخوردی که از دیگران میگیره براش لذتبخش یا ناراحتکننده نیست. این یعنی موفقیت ما باید دیده بشه. خصوصی و برای خودت شروع کن، هیچ اشکالی نداره؛ اما باید بدونی که بزرگترین جهشها در اعتماد به نفس، از دستاوردهایی مثل سخنرانی برای عموم، و مسابقه دادن جلوی جمعیت به دست میاد. از موندن توی خونه و لولیدن توی ذهن خودت به چیزی نمیرسی.
- با تلاش به همه جا میشه رسید. تلاش کردن یه خاصیت خارقالعاده داره: اینکه تقریبا همیشه بالاخره به موفقیت میرسه. من استعداد دوندگی ندارم، اما اگر به اندازهٔ کافی تلاش کنم، میتونم به کمک نیروی اراده بالاخره به یه جایی برسم؛ و این خودش باعث اعتماد به نفس میشه. در نبود اطمینان، تا میتونی کار کن. بالاخره به همون جا میرسی.
- استقامت. مهمترین چیز اینه که چطور از پس ناملایمتیها بر میای. از دستشون نمیشه فرار کرد. وقتی که مشکلی پیش میاد، حال مزخرفی پیدا میکنی. اما هر چه بیشتر مقاومت کنی، اطمینانت بالاتر میره. واکنشت رو سریع کن: دوباره تلاش کن، یه چیز دیگه امتحان کن، ولی هیچوقت آروم نگیر.
توی زندگی، اعتماد به نفس رو باید خودمون به دست بیاریم، کسی بهمون هدیه نمیده. بیشتر وقتها خودمون متوجه نیستیم، ولی هر کدوم از ما یه پاریس دمدمیمزاج توی خودمون داریم که هر لحظه بین شک و شجاعت نوسان میکنه. باید کنترل پاریس خودتون رو به دست بگیرین.
نهایتا، اطمینان تفاوت بین انجام کاریه که میخوای، و انجام کاری که بهت گفته شده. بدون اطمینان، توی زندگی، خودمون رو به خدمت کردن به کسانی که اعتماد به نفس دارن محکوم میکنیم.
منبع: OliverEmberton